اول از همه هفته ی پیش بعد از تقریبا یه سال رفتم دانشگاه. با اینکه دوشنبه بود هیچ کس نبود توی دانشگاه. من اونقدی عاشق دانشگاه نبودم. خیلی ام آدمای زیادی رو توش نمیشناختم اما دیدن دانشگاه اونطوری خیلی ناراحت کننده بود. کتابخونه ای که نمیتونستم برم توی قفسه هاش بگردم، سالن مطالعه ای که میزاشو برده بودن، سالن جباری ساکت، ساختمون شهید رضایی که دیگه لازم نبود سریع رد شم ازش مبادا استاد نقاشیمو ببینم، لابی خالی، اتاق رایانشی که همیشه منتظر بودم هیچکی توش نباشه تا برم کتابخونه اشو نگاه کنم، کلاسای طبقه ی اول که بسته بودن، آسانسورای خالی. هر کدومشون یه جوری ناراحتم میکردن. آدم همیشه زود عادت میکنه اما چیزایی ام هست که هر چقدر عادت کنیم دیگه وجود ندارن یه جایی ته دلمون میخواد کاش با همون احساسات تو همون مکان بودیم. حتی اگه برای ارشد برگردم؛ هیچی مثل قبل نمیشه. احساسات عجیب و غریبم، آدمایی که دوست داشتم بهشون نزدیک بشم و نشدم، حرفایی که پشت سر بقیه میزدیم، حتی منی که وایمیستاد توی لابی و به آدما به خاطر نمره هاشون دلداری میداد و منی که همیشه امتحاناشو خراب میکرد ولی میشست تو لابی انقد آهنگ گوش میداد که یادش میرفت. دلم تنگ میشه برای همشون.

 

 

 

پارسال توی چنین روزایی اتفاقایی افتادن که مطمئنم هیچ وقت فراموششون نمیکنی. هر وقت به اون اتفاقا و اون روزا فکر میکنم واقعا احساس تلخی میکنم. مخصوصا که باید در موردشون پیش خانواده و دوستام سکوت کنم. خانواده برای اینکه سعی میکنن قانعم کنن نه اونقدرام بد نبوده و من حتی اگه اونقدرام بد نبوده باشه احساس تلخی میکنم و فک میکنم بدترین بوده. برای همین هر وقت حرفش میشه سکوت میکنم یا خودمو گم و گور میکنم. و دوستامم چون احساس میکنم خیلی راحت تر از من ازش عبور کردن، اون زمان هممون یه مقدار شوک زده بودیم اما با گذشت زمان حس کردم دیگه خیلی براشون فرق نمیکنه. وقتی به این چیزا فکر میکنم از آینده یکمی میترسم. اینو میدونم که مثل هر دوره ی تاریخی دیگه یه روزی همه ی اینام میگذره اما برای ماهایی که جوون بودیم هیچ وقت نمیگذره. هیچ وقت بعضی چیزا ترمیم نمیشن. هیچ وقت از بین ما شاید یه آدم دلسوز بیرون نیاد چون خاکستر بیشتر از این نمیتونه بسوزه.

به آینده فکر کردم و شروع کردم یه سری کتاب راجع به سرسختی و موفقیت و هدف خوندن. به بعضی هدفا رسیدم اما هنوزم روزایی هست که خیلی سخته خودمو جمع کنم. شاید باید قبول کنم که چنین روزایی وجود دارن و مود آدم نمیتونه خط صاف باشه. یه چیز دیگه رم خوب فهمیدم. اینکه دروغ گفتن آدم به خودش بدترین کاریه که میتونه در حق خودش بکنه. و من دروغای زیادی به خودم گفتم و حالا باید حداقل یکم براش هزینه بدم.

و در نهایت قفلی اخیر: https://www.youtube.com/watch?v=JyTjIOGz_G0

برای بی حسی های آینده

یکم بیرون زدن از دایره ی راحتی

از چیزای معمولی حرف بزنیم

میکنم ,یه ,وقت ,خیلی ,دانشگاه ,توی ,هیچ وقت ,بد نبوده ,اونقدرام بد ,چنین روزایی ,و من

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نما و نظر counterexample دستگاه حضور و غیاب مرد رنگین کمانی فروشگاه اینترنتی شاپ سرا غار تنهایی چربی گیر آپدیت آفلاین نود 32، آپدیت آنلاین نود 32، آنتی ویروس نود 32 وبلاگ شهریار دنیا مال دختراست